Thursday, March 03, 2005

جمعه

شنبه روزه بدی بود روز بی حوصلگی وقته خوبی که می شد غزلی تازه بگی
ظهر یکشنبه من جدول نیمه تموم همه خونهاش سیاه روی خونه یک جغد شوم
صفحه کهنه یاداشهای من گفت دوشنبه روزه میلاده منه اما شعر تو میگه که چشمه من تو نخه ابره که بارون بزنه
اخ اگه بارون بزنه اخ اگه بارون بزنه
غروبه سه شنبه خاکستری بود همه انگار نوکه کوه رفته بودند
به خودم هی زدم که از اینجا برو اما موش خورده شناسنامه من
عصر چهارشنبه من عصر خوشبختی ما فصل گندیدنه من فصل جون سختی ما
روزه پنحشنبه امد مثل صغاهک پیر رو نوکش یک چیکه اب گفت به من بگیر بگیر
جمعه حرفه تازه ایی برام نداشت هر چه بود بیشتر از اینها گفته بود