Tuesday, August 23, 2005


Sahar Posted by Picasa

سپیده دم


سپ‍يده دم
به هزار زبان وَلْوَله بود.
بيداریاز افق به افق مي‌گذشت
و همچنان که آواز ِ دوردست ِ گردونه‌ی آفتاب


نزديک مي‌شد
وَلْوَله‌ی پراکنده


شکل مي‌گرفت
تا يک‌پارچهبه سرودی روشن بدل شود

Monday, August 01, 2005


sham Posted by Picasa

مهتاب

یه شب مهتابماه میاد تو خوابمنو میبرهکوچه به کوچهباغ انگوریباغ آلوچهدره به درهصحرا به صحرااونجا که شبها پشت بیشه هایه پری میاد ترسون و لرزونپاشو میزاره تو آب چشمهشونه میکنه موی پریشونیه شب مهتابماه میاد تو خوابمنو میبره ته اون درهاونجا که شبها یکه و تنهاتک درخت بیدشاد و پر امیدمیکنه به نازدستشو درازکه یه ستاره بچکه مثل یه چیکه بارونبه جای میوه اش سر یه شاخه اش بشه آویزونیه شب مهتابماه میاد تو خوابمنو میبره از توی زندونمثل شبپره با خودش بیرونمیبره اونجا که شب سیاه تا دم سحرشهیدای شهر با فانوس خون جار میکشنتو خیابوناسر میدوناعمو یادگارمرد کینه دارمستی یا هشیارخوابی یا بیدارمستیم و هشیار شهیدای شهرخوابیم و بیدار شهیدای شهرآخرش یه شب ماه میاد بیروناز سر اون کوهبالای درهروی این میدونرد می شه خندونیه شب ماه می ادیه شب ماه می‌آد.