Saturday, March 19, 2005


Norouz Harouz Posted by Hello

Friday, March 18, 2005

نوروز هر روز

باری، بایدمان تا به گردش در آوریم چرخ فلک را با دستان معجزه گر خود، که شاید این بار چرخ را، براستی، طرحی نو در بساط باشد!... کس چه می داند؟!
"ای گرداننده دل ها و دیدگانای تغییردهنده دل ها و حالاتای پدید آورنده روزها و شب هابگردان (تغییر ده) حال ما را به بهترین حالات!"
نوروز باستانی مبارک! روزگارانمان خوش باد و باده مان نوش ِ نوش

اید بها ران

از درون شب تار، می شکوفد گل صبح خنده بر لب گل خورشید کند،
جلوه گردد بر کوه بلندنیست تردید، زمستان گذرد، و ز پی اش پیک بهار،
با هزاران گل سرخ، بی گمان می آیددر گذرگاه شب تار، به دروازه نور،
گل مینایِ جوان، خون بیفشانده تمام، روی دیوار زمانلاله ها نیز نهادند به دل،
همگی داغ سیاهگرچه شب هست هنوز،
با سیه چنگ بر این بام آونگآسمان غرق ستاره ست و لیکخوشه ها بسته ستاره،
گل گلخوشه اختر سرخبا تپش های سترگعاقبت، کوره خورشید گدازان گردد!

Sunday, March 13, 2005


Takhteh Jamshid Posted by Hello

Saturday, March 12, 2005

ای ایران

اي ايران، اي مرز پرگهر اي خاكت سرچشمه هنر
دور از تو انديشه بدان پاينده باشي و جاودان
اي دشمن ار تو سنگ‌خاره‌اي من آهنم
جان من فداي خاك پاك ميهنم
مهر تو چون شد پيشه‌ام دور از تو نيست انديشه‌ام
در راه تو كي ارزشي دارد اين جان ما پاينده باد خاك ايران ما
...

Wednesday, March 09, 2005


Alborz Posted by Hello

برف

زردها بیهوده قرمز نشدندقرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوارصبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوببر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرارزردها بیهوده قرمز نشدندقرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوارصبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوببر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرارمن دلم سخت گرفته است از این میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک من دلم سخت گرفته است از این میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک که به جان هم نشناخته . انداخته است چند تن خواب آلود . چند تن ناهموارچند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است چند تن خواب آلود . ...مشتی ناهموارچند تن نا هشیار . چند تن خواب آلود

Sunday, March 06, 2005


Persian Gulf Posted by Hello

حسرت

و ا ین بار حسرت یک اخ را بر دلشان با قی خواهیم گذاشت

Saturday, March 05, 2005

حرکت

چرخهای تا ریخ به حرکت در امده باید چشمهایمان را دوباره بشوییم در شهر شور دگر برپاست
مردم در انتطار هیج قهرمانی نخواهند بود چون اینبار همه قهرمان خواهند بود

Thursday, March 03, 2005

جمعه

شنبه روزه بدی بود روز بی حوصلگی وقته خوبی که می شد غزلی تازه بگی
ظهر یکشنبه من جدول نیمه تموم همه خونهاش سیاه روی خونه یک جغد شوم
صفحه کهنه یاداشهای من گفت دوشنبه روزه میلاده منه اما شعر تو میگه که چشمه من تو نخه ابره که بارون بزنه
اخ اگه بارون بزنه اخ اگه بارون بزنه
غروبه سه شنبه خاکستری بود همه انگار نوکه کوه رفته بودند
به خودم هی زدم که از اینجا برو اما موش خورده شناسنامه من
عصر چهارشنبه من عصر خوشبختی ما فصل گندیدنه من فصل جون سختی ما
روزه پنحشنبه امد مثل صغاهک پیر رو نوکش یک چیکه اب گفت به من بگیر بگیر
جمعه حرفه تازه ایی برام نداشت هر چه بود بیشتر از اینها گفته بود

Tuesday, March 01, 2005

صدای پا

با صدای بی صدا مثل یک کوه بلند مثل یک خواب کوتاه یک مرد بود یک مرد
با دستهای فقر با چشمهای محروم با پاهای خسته یک مرد بود یک مرد
شب با تابوت سیاه نشست روی چشماش خاموش شد ستاره افتاد روی خاک
سایه ش هم نمی موند هرگز پشت سرش غمگین بود و خسته
تنهای تنها با لبها ی تشنه به عکس یک چشمه نرسید تا ببینه
قطره اب قطره اب
در شب بی تپش این طرف اون طرف
...می افتاد تا بشنوه صدا صدا صدای پا صدای پا
شهریار قمبری